در گذرگاه زمان...
در گذرگاه زمان...
خبر آمدنت، میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر، مردمان یمن و مصر وتونس، مردمان لیبی، مردمان بحرین،سوریه، همه عالم به تمنای تو بر خاسته اند، لحظه ی آمدنت نزدیک است. شور و حالی بر پاست

دلم خیلی خیلی گرفته. الان فقط از خدا مرگو میخوام و زندگی خوش واسه بقیه.

دلم یه سنگ بی زبون میخواد که بدون اینکه نصیحتم کنه بذاره حرفامو بزنم.

کاش عمر آدما دست خودشون بود. اینجوری الان حداقل 14 سال بود که مرده بودم.

نمیدونم کجای قلبم بدون درده، کجاش بدون زخمه تا دستمو بذارم روش یه نفس راحت بکشم.

خسته ام خداجون...

بذار بمیرم. شاید یکی یه فاتحه ی بی منت برام خوند.

نفس کشیدن دیگه داره سخت میشه برام.

تو که داری دردمو میبینی چرا آرومم نمیکنی؟

 


نظرات شما عزیزان:

بشار
ساعت11:41---6 تير 1390



خدای ندانستم از چه ام ساخت و کجایم بوجود آورد ؟


از نخستین روزهای زندگی خویش چیزی به یاد ندارم . تنها یاد بودی شیرین همچون چراغی که از دور سوسو می زند در اعماق قلبم جای مانده است . می دانم که آنجا خوش و با صفا بود .


در هیچ گوشه ای کینه و حسد وجود نداشت . اما نمی دانم کجا بود ؟ فقط به یاد دارم که بهشتش می نامیدند ... فهمیدید ! بهشت ...


آه ! پروردگارا ! هنوز هم موقعی که به یاد آن زمان میافتم ناله سر می دهم و فغان می کنم . به کودکی و نادانی خود افسوس می خورم و بدان ایام اشک حسرت می بارم ...


یاد دارم که روزی احساس کردم دیگر همه جای بهشت را تماشا نموده ام . فهمیدم که دل کوچکم دارد تنگ می شود . آن وقت بود که پشت در خانه ی خدا زانو به زمین زدم و گفتم : خدایا ! دیگر حوصله ام از دست این پاره گوشت سرخ خون آلود بر آمده ... بفرما تا مرا به زمین برند .


پروردگار ٬ دادگر خوشبختی را فرمود تا مرا بدین سرای ناپایدار راهنمایی کند ٬ اما او به کاری رفته بود . آنگاه مرا گفت : عنان دل به دست گیر و همین جا بنشین تا خوشبختی باز گردد و ترا به آرزوی دلت برساند .


ولی این دل واژگون باز جوشیدن آغاز کرد و خروشیدن که تا چند در این قفس محبوسم داری ! آزادم کن تا اندیشه ای به حال زار خود کنم ... و چندان از این سخنان یاوه سرود که جانم به لب رسیده و به زاری گفتم : خدایا ! مرا صبر و شکیب نمی باشد بفرما تا دیگری مرا به زمین برد . صدای آهسته ای به گوشم رسید که بیا ٬ بدبختی بیا ٬ بیا و این کودک بی صبر را به زمین بر ...


در ملک زندگی نیز دیری نپاییدم ... با یک دنیا بی شرمی سر به خاک گذاشتم و به درگاه جلال یکتا به ناله گفتم : خدایا ! این دل دست از سرم نمی دارد . چه خوب بود که می فرمودی مرا به جایی برند که تا حال ندیده باشم ...


هنوز طنین سخنم در گوشم بود که ملائکه ای بال و پر زنان رویم فرود آمد و گقت : بیا ٬ بیا بدانجا رویم که خواسته بودی . دستم را بدست گرفت و به راه افتاد .


پستی ها و بلندی ها توانم را از دست ربودند و نشانه ی چین و خم های راه بر گونه ها و صفحه ی پیشانیم رفته رفته نقش بست . از تعب فریاد بر آوردم : ای فرشته ی زیبا ٬ مرا به کجا می بری ؟ دیگر بس است گردش خوبی کردیم باز گردیم .


در جوابم گفت : چیزی دیگر نمانده است بیا تا خواسته ی ترا از مال دنیا به تو بنمایم . به بین ... نگاه کردم ٬ گودال کوچکی بود . گفتم : اینجا چه نام دارد ؟ گفت : گور !


از ترس لرزیدم و به ناله گفتم : ترا به خدا بیا باز گردیم ! آهی کشید و جواب داد : افسوس این راهی است که چون رفتی باز نتوانی گشت ...


فغان بر آوردم که : ای فرشته ی زیبا ٬ پس نام این بیابان را که به سختی در نوردیدیم باز گوی . گفت : این صحرای پر از رنج ٬ دشت زندگی نام دارد ! ... زندگی !


با دیده ای از سرشک بر تافته ٬ از بس گویی از اشک پرداخته ٬ نگاهی به سینه ٬ جایگاه دل سرکش خویش نمودم و با زبانی که از رنج و تعب خشکیده بود به ناله گفتم : آخر دیدی ای دل سرکش ...



پاسخ: ممنون ؛ خیلی قشنگه. اسرار ازل را نه تو دانی و نه من. وین حرف معما نه تو خوانی ونه من. هست از پس پرده گفتگوی من و تو. چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من ...


بشار
ساعت11:27---6 تير 1390



خدایا ! می دانم که نادانم به ذره ای از علم بیکرانت دانایم کن...





بارالها ! زبانم در ستایش تو قاصر است به من زبانی عطا کن تا گوشه ای اندک از رحمت بیکرانت را سپاس گویم ... به من زبانی ده که جز بر حمد تو گویا نگردد ...





خدایا ! یاری ام کن قلبم را از تمام کینه ها پاک نمایم که غیر از تو کسی بر این کار قادر نیست ...





خداوندا ! به من صبری ده که بر سیلی دشمنان بخندم و با خنجرهای دوستان به رقص آیم ...





خدایا ! شرکم را به یکتاییت ، ضعفم را به قدرتت، جهلم را به علمت، حماقتم را به حکمتت، گناهانم را به رحمتت، عصیانم را به عزتت، تیرگی دلم را به نورت، بی حرمتی هایم را به قداستت، تنگ دستی و بخلم را به کرمت و ناسپاسی ام را به لطفت ببخش ...





خدایا ! به خیر و شر خود آگاه نیستم به علمت و به رحمتت هر آنچه خیر من در آن است بر من فرو فرست و هر آنچه شری برای من در آن است از من دور گردان ...





خدایا ! به من یقینی ده که جز تو در هستی هیچ چیز نبینم ...





خدایا ! به من دلی ده که جز مهر تو در آن هیچ مهری را راه نباشد ...





خدایا ! به من قلبی ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفریده ی توست ...





بارالها ! هر آنچه دارم از آن توست پس آنچه بر مصلحت من است بر زبانم جاری کن تا از تو تمنایش کنم که خود بسیار نادانم ...





خدایا ! خواسته هایم بسیارند ولی هیچ چیز در قبال آنها ندارم





تو از مخزن بی انتهای کرمت آنها را به من عطا کن ...





خداوندا ! آرامشی عطا فرما كه بپذیرم آنچه را كه نمیتوانم تغییر دهم شهامتی كه تغییر دهم آنچه را كه میتوانم و دانشی كه تفاوت آن دو را بدانم ...





خداوندا ! با تمام آنچه تو به من عطا کردی می خوانمت پس دعایم را و دعای همه بندگانت را اجابت فرما ...
پاسخ: الهی آمین


بشار
ساعت11:17---6 تير 1390


الهی ! هرگاه که تو را خواندم، پاسخم گفتي ...



الهی ! از تو تنها تو را مي خواهم ...



الهي ! چون تو حاضري چه جويم ... و چون تو ناظري چه گويم ...



خدايا ! مرا به خاطر شکايتهايم ببخش ...



خدایا ! از تو به خاطر آنچه برايم مقدر کرده اي متشکرم ...



الهي ! آن خواهم که هيچ نخواهم ...



خدايا! ما اگر بد کنيم، تو را بنده هاي خوب بسيار است، تو اگر مدارا نکني ما را خداي ديگر کجاست؟



الهي ! درمانده ام از دست خويش و به مدد فيض تو محتاجم ...



خدای من ! عاقبت همه ما را ختم به خير بگردان ...



الهي ! اگر من از تو جز تو خواهم، فرق ميان من و بت پرست چيست؟



خدایا ! آرامشي عطا فرما تا بپذيرم آنچه را که نميتوانم تغيير دهم ...



خدایا ! شهامت عطا فرما تا آنچه را مي توانم تغيير دهم ...



معبودا ! تو كيستي كه من اينگونه بي تو بي تابم ...



معبودا ! مرا بيشتر از پيش عاشق خود بگردان ...



خالقا ! بهتر آنست که جز تو کسي را براي خويش و به نام خويش مخوانيم یاریمان ده ...



پروردگارا ! عظمتت را شکر؛ شکوهت را سجده و مهربانيت را سپاس ....



خدايا ! به من صبر و بینشی عطا فرما تا در مشکلات و مصائب هم شاکرت باشم ...



خدايا ! مرا تنها وامگذار که تو بهترين دادرسي ...



خدايا ! مرا به گونه اي بساز و شکل بده و بتراش که مايه شرمساري تو نباشم ...



خدايا ! به ما معرفتي عطا كن تا بتوانيم آنطور كه تو مي پسندي زندگي كنيم ...



خداوندا ! اگر داشته هایم ذليلم مي کند ندارم کن ...



خداوندا ! اگر کاشتم اسير چيدنم مي کند بي کارم کن ...


پاسخ: الهی سینه ای ده آتش افروز. در آن سینه دلی و آندل همه سوز. هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست. دل افسرده غیر از آب و گل نیست ...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:خدا, نجوای دل, زمزمه ی تنهایی, , توسط آوای خسته ( هانیه )